هوش مصنوعی:
این شعر از خاطرات گذشته و فرصتهای از دست رفته سخن میگوید، زمانی که شادیهای ساده و بیدغدغه داشتند، در صحرای شوق همراه با کاروانی از احساسات بودند و در خاکساری، آسمانی داشتند. شاعر از غفلتهای زندگی و از دست دادن فرصتها یاد میکند و به روزهای وصل و فراق اشاره دارد. همچنین، از نومیدی و آرزوهای بربادرفته صحبت میکند و در پایان، به بیخبری دیگران از رنجهایش اشاره مینماید.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان کمسنوسال دشوار است. همچنین، موضوعات غمانگیز و نگاهی به گذشته ممکن است برای گروههای سنی پایین سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۲۳۴۴
یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم
سجدهای چون آستان بر آستانی داشتیم
یاد آن سامان جمعیتکه در صحرای شوق
بسکه میرفتیم از خود کاروانی داشتیم
یاد آن سرگشتگیکز بستنش چونگردباد
در زمین خاکساری آسمانی داشتیم
یاد آن غفلتکه ازگرد متاع زندگی
عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیم
گرد آسودن ندارد عرصهٔ جولان هوش
رفت آن کز بیخودی ضبط عنانی داشتیم
دست ما و دامن فرصت که تیر ناز او
در نیستان بود تا ما استخوانی داشتیم
ذوق وصلی گشت برق خرمن آرام ها
ورنه ما در خاک نومیدی جهانی داشتیم
ای برهمن بیخبر ازکیش همدردی مباش
پیش ازین ما هم بت نامهربانی داشتیم
هر قدر او چهره میافروخت ما میسوختیم
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
خامشی صد نسخه آهنگ طلب شیرازه بست
مدعا گم بود تا ساز بیانی داشتیم
شوخی رقص سپند آمادهٔ خاکستر است
سرمه سایی بود اگر ذوق فغانی داشتیم
جرات پرواز هرجا نیست بیدل ور نه ما
در شکست بال، فیض آشیانی داشتیم
سجدهای چون آستان بر آستانی داشتیم
یاد آن سامان جمعیتکه در صحرای شوق
بسکه میرفتیم از خود کاروانی داشتیم
یاد آن سرگشتگیکز بستنش چونگردباد
در زمین خاکساری آسمانی داشتیم
یاد آن غفلتکه ازگرد متاع زندگی
عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیم
گرد آسودن ندارد عرصهٔ جولان هوش
رفت آن کز بیخودی ضبط عنانی داشتیم
دست ما و دامن فرصت که تیر ناز او
در نیستان بود تا ما استخوانی داشتیم
ذوق وصلی گشت برق خرمن آرام ها
ورنه ما در خاک نومیدی جهانی داشتیم
ای برهمن بیخبر ازکیش همدردی مباش
پیش ازین ما هم بت نامهربانی داشتیم
هر قدر او چهره میافروخت ما میسوختیم
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
خامشی صد نسخه آهنگ طلب شیرازه بست
مدعا گم بود تا ساز بیانی داشتیم
شوخی رقص سپند آمادهٔ خاکستر است
سرمه سایی بود اگر ذوق فغانی داشتیم
جرات پرواز هرجا نیست بیدل ور نه ما
در شکست بال، فیض آشیانی داشتیم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.