هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از زبان عاشقی است که با وجود رنج و جفا، عشقش به معشوقش پایدار است. او از درد و رنج خود میگوید اما در عین حال، عشقش را به عنوان درمان و نجات خود میداند. معشوق نیز با او سخن میگوید و او را به صبر و امیدواری دعوت میکند. در نهایت، عاشق از عقل و درک خود میگوید که در برابر عشق و جذبههای آن ناتوان است.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیدهتر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد.
غزل شمارهٔ ۱۸۲۴
سیر نمیشَوَم زِ تو ای مَهِ جانْ فَزایِ من
جور مَکُن جَفا مَکُن نیست جَفا سِزایِ من
با سِتَم و جَفا خوشَم گر چه دَرونِ آتشَم
چون که تو سایه اَفْکَنی بر سَرَم ای هُمایِ من
چون که کُند شِکَرفَشانْ عشق برایِ سَرخوشان
نِرخِ نَبات بِشْکَند چاشْنیِ بَلایِ من
عود دَمَد زِ دودِ من کور شود حَسودِ من
زَفْت شود وجودِ من تَنگ شود قَبایِ من
آن نَفَس این زمین بُوَد چَرخْ زنان چو آسْمان
ذَرّه به ذَرّه رَقص در نَعْره زَنان کههای من
آمد دی خیالِ تو گفت مرا که غَم مَخور
گفتم غَم نمیخورم ای غَمِ تو دَوایِ من
گفت که غَمْ غُلامِ تو هر دو جهانْ به کامِ تو
لیک زِ هر دو دور شو از جِهَتِ لِقایِ من
گفتم چون اَجَل رَسَد جان بِجَهَد از این جَسَد
گَر بِرَوَم به سویِ جان بادْ شِکَسته پایِ من
گفت بلی به گُلْ نِگَر چون بِبُرَد قَضا سَرَش
خنده زنان سَری نَهَد در قَدَمِ قَضایِ من
گفتم اگر تُرُش شَوَم از پِیِ رَشک میشَوَم
تا نَرَسَد به چَشمِ بَد کَرّ و فَرِ وَلایِ من
گفت که چَشمِ بَد بِهِل کو نَخورَد جُز آب و گِل
چَشمِ بَدان کجا رَسَد جانِبِ کِبْریایِ من؟
گفتم روزکی دو سه مانْدهاَم در آب و گِل
بَسته خوفَم و رَجا تا بِرَسَد صَلایِ من
گفت در آب و گِل نهیی سایه توست این طَرَف
بُردِ تو را ازین جهانْ صَنَعت ِجان رُبایِ من
زین چه بِگْفت دِلْبَرم عقل پَرید از سَرَم
باقیِ قِصّه عقلِ کُل بو نَبَرد چه جایِ من؟
جور مَکُن جَفا مَکُن نیست جَفا سِزایِ من
با سِتَم و جَفا خوشَم گر چه دَرونِ آتشَم
چون که تو سایه اَفْکَنی بر سَرَم ای هُمایِ من
چون که کُند شِکَرفَشانْ عشق برایِ سَرخوشان
نِرخِ نَبات بِشْکَند چاشْنیِ بَلایِ من
عود دَمَد زِ دودِ من کور شود حَسودِ من
زَفْت شود وجودِ من تَنگ شود قَبایِ من
آن نَفَس این زمین بُوَد چَرخْ زنان چو آسْمان
ذَرّه به ذَرّه رَقص در نَعْره زَنان کههای من
آمد دی خیالِ تو گفت مرا که غَم مَخور
گفتم غَم نمیخورم ای غَمِ تو دَوایِ من
گفت که غَمْ غُلامِ تو هر دو جهانْ به کامِ تو
لیک زِ هر دو دور شو از جِهَتِ لِقایِ من
گفتم چون اَجَل رَسَد جان بِجَهَد از این جَسَد
گَر بِرَوَم به سویِ جان بادْ شِکَسته پایِ من
گفت بلی به گُلْ نِگَر چون بِبُرَد قَضا سَرَش
خنده زنان سَری نَهَد در قَدَمِ قَضایِ من
گفتم اگر تُرُش شَوَم از پِیِ رَشک میشَوَم
تا نَرَسَد به چَشمِ بَد کَرّ و فَرِ وَلایِ من
گفت که چَشمِ بَد بِهِل کو نَخورَد جُز آب و گِل
چَشمِ بَدان کجا رَسَد جانِبِ کِبْریایِ من؟
گفتم روزکی دو سه مانْدهاَم در آب و گِل
بَسته خوفَم و رَجا تا بِرَسَد صَلایِ من
گفت در آب و گِل نهیی سایه توست این طَرَف
بُردِ تو را ازین جهانْ صَنَعت ِجان رُبایِ من
زین چه بِگْفت دِلْبَرم عقل پَرید از سَرَم
باقیِ قِصّه عقلِ کُل بو نَبَرد چه جایِ من؟
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.