هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق و اشتیاق بیپایان خود به معشوق و همچنین از رنجها و اندوههایش سخن میگوید. او از اشکها و آههایش که زمین و آسمان را تحت تأثیر قرار میدهد، صحبت میکند و از عشق به عنوان تنها راه نجات و آرامش یاد میکند. شاعر همچنین از عقل و خرد دوری میجوید و تنها نور معشوق را کافی میداند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۸۲۳
سیر نمیشَوَم ز تو نیست جُز این گناهِ من
سیر مَشو زِ رَحْمَتَم ای دو جهانْ پناهِ من
سیر و مَلول شُد زِ من خُنْب و سَقا و مَشکِ او
تشنه تَر است هر زمانْ ماهیِ آب خواهِ من
دَرشِکَنید کوزه را پاره کنید مَشک را
جانِبِ بَحْر میرَوَم پاک کنید راهِ من
چند شود زمین وَحَلْ از قطراتِ اشکِ من؟
چند شود فَلَکْ سِیَه از غَم و دودِ آهِ من؟
چند بِزارَد این دِلَم؟ وایِ دِلَم خَرابْ دل
چند بِنالَد این لَبَم؟ پیشِ خیالِ شاهِ من
جانِبِ بَحْر رو کَزو موجِ صَفا هَمیرَسَد
غَرقه نِگَر زِ موجِ او خانه و خانقاهِ من
آبِ حَیات موج زد دوش زِ صَحْنِ خانهام
یوسُفِ من فُتاد دی هَمچو قَمَر به چاهِ من
سَیل رَسید ناگهان جُمله بِبُرد خَرمَنَم
دود بَرآمَد از دِلَم دانه بِسوخت و کاهِ من
خَرمَنِ من اگر بِشُد غَم نخورم چه غَم خورَم؟
صد چو مرا بس است و بَس خَرمَنِ نورِ ماهِ من
در دلِ من دَرآمَد او بود خیالَش آتشین
آتش رفت بر سَرَم سوخته شُد کُلاهِ من
گفت که از سَماعها حُرمَت و جاهْ کم شود
جاهْ تو را که عشقِ او بَختِ من است و جاهِ من
عقل نخواهم و خِرَد دانشِ او مرا بَس است
نورِ رُخَش به نیم شب غُرّه صُبحگاهِ من
لشکرِ غَمْ حَشَر کُند غَم نخورمْ زِ لشکرش
زان که گرفت طُلْب طُلْب تا به فَلَک سپاهِ من
از پِیِ هر غَزَل دِلَم توبه کُند زِ گفت و گو
راه زَنَد دلِ مرا داعیه اِلهِ من
سیر مَشو زِ رَحْمَتَم ای دو جهانْ پناهِ من
سیر و مَلول شُد زِ من خُنْب و سَقا و مَشکِ او
تشنه تَر است هر زمانْ ماهیِ آب خواهِ من
دَرشِکَنید کوزه را پاره کنید مَشک را
جانِبِ بَحْر میرَوَم پاک کنید راهِ من
چند شود زمین وَحَلْ از قطراتِ اشکِ من؟
چند شود فَلَکْ سِیَه از غَم و دودِ آهِ من؟
چند بِزارَد این دِلَم؟ وایِ دِلَم خَرابْ دل
چند بِنالَد این لَبَم؟ پیشِ خیالِ شاهِ من
جانِبِ بَحْر رو کَزو موجِ صَفا هَمیرَسَد
غَرقه نِگَر زِ موجِ او خانه و خانقاهِ من
آبِ حَیات موج زد دوش زِ صَحْنِ خانهام
یوسُفِ من فُتاد دی هَمچو قَمَر به چاهِ من
سَیل رَسید ناگهان جُمله بِبُرد خَرمَنَم
دود بَرآمَد از دِلَم دانه بِسوخت و کاهِ من
خَرمَنِ من اگر بِشُد غَم نخورم چه غَم خورَم؟
صد چو مرا بس است و بَس خَرمَنِ نورِ ماهِ من
در دلِ من دَرآمَد او بود خیالَش آتشین
آتش رفت بر سَرَم سوخته شُد کُلاهِ من
گفت که از سَماعها حُرمَت و جاهْ کم شود
جاهْ تو را که عشقِ او بَختِ من است و جاهِ من
عقل نخواهم و خِرَد دانشِ او مرا بَس است
نورِ رُخَش به نیم شب غُرّه صُبحگاهِ من
لشکرِ غَمْ حَشَر کُند غَم نخورمْ زِ لشکرش
زان که گرفت طُلْب طُلْب تا به فَلَک سپاهِ من
از پِیِ هر غَزَل دِلَم توبه کُند زِ گفت و گو
راه زَنَد دلِ مرا داعیه اِلهِ من
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.