۶۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲۳

سیر‌ نمی‌شَوَم ز تو نیست جُز این گناهِ من
سیر مَشو زِ رَحْمَتَم ای دو جهانْ پناهِ من

سیر و مَلول شُد زِ من خُنْب و سَقا و مَشکِ او
تشنه تَر است هر زمانْ ماهیِ آب خواهِ من

دَرشِکَنید کوزه را پاره کنید مَشک را
جانِبِ بَحْر می‌رَوَم پاک کنید راهِ من

چند شود زمین وَحَلْ از قطراتِ اشکِ من؟
چند شود فَلَکْ سِیَه از غَم و دودِ آهِ من؟

چند بِزارَد این دِلَم؟ وایِ دِلَم خَرابْ دل
چند بِنالَد این لَبَم؟ پیشِ خیالِ شاهِ من

جانِبِ بَحْر رو کَزو موجِ صَفا‌ هَمی‌رَسَد
غَرقه نِگَر زِ موجِ او خانه و خانقاهِ من

آبِ حَیات موج زد دوش زِ صَحْنِ خانه‌ام
یوسُفِ من فُتاد دی هَمچو قَمَر به چاهِ من

سَیل رَسید ناگهان جُمله بِبُرد خَرمَنَم
دود بَرآمَد از دِلَم دانه بِسوخت و کاهِ من

خَرمَنِ من اگر بِشُد غَم نخورم چه غَم خورَم؟
صد چو مرا بس است و بَس خَرمَنِ نورِ ماهِ من

در دلِ من دَرآمَد او بود خیالَش آتشین
آتش رفت بر سَرَم سوخته شُد کُلاهِ من

گفت که از سَماع‌ها حُرمَت و جاهْ کم شود
جاهْ تو را که عشقِ او بَختِ من است و جاهِ من

عقل نخواهم و خِرَد دانشِ او مرا بَس است
نورِ رُخَش به نیم شب غُرّه صُبحگاهِ من

لشکرِ غَمْ حَشَر کُند غَم نخورمْ زِ لشکرش
زان که گرفت طُلْب طُلْب تا به فَلَک سپاهِ من

از پِیِ هر غَزَل دِلَم توبه کُند زِ گفت و گو
راه زَنَد دلِ مرا داعیه اِلهِ من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.