۲۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۴۱

اشکم ز بیقراری زد بر در چکیدن
افتادن‌ست آخر اطفال را دوبدن

از تیغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازد
عمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن

فقرست و نقد تمکین‌، جاه‌ست وموج خفّت
از بحر بیقراری‌، از ساحل آرمیدن

ارباب رنگ دایم محو لباس خویشند
از داغ نیست ممکن طاووس را پریدن

بیدل به جوی شمشیر خون جگر خورد آب
زندان بیقراران نبود جز آرمیدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.