هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی، بیانگر احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوق است. او خود را آیینه‌ای می‌داند که مقابل معشوق قرار گرفته، اما معشوق درب دلش را به روی او بسته است. شاعر از ناامیدی، درد عشق و رنج‌های روحی خود می‌گوید و خود را چون شمعی می‌داند که در محفل معشوق سوخته است. او همچنین به مفاهیمی مانند وفا، آرزو، ندامت و عطا اشاره می‌کند و در نهایت، خود را گدای معشوق می‌خواند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل فهم نباشد.

غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

گلی‌ که‌ کس نشد آیینه‌اش مقابل او من
دری که بست و گشادش گم است سایل او من

چو یأس دادرس سعی نارسای جهانم
دلی‌که زورق طاقت شکست ساحل او من

در این تپشکده بی‌اختیار سعی وفایم
غمش به هر که‌ کشد تیغ‌، بال‌ بسمل‌ او من

کجا برم غم نیرنگ داغهای محبت
که شمع بود دل و سوختم به محفل او من

به سایه دوری خورشید بست داغ ندامت
چرا غبار خودم‌ گر نرفتم از دل او من

به عالمی‌ که وفا تخم آرزوی تو کارد
دل است مزرع و آتش دمیده حاصل او من

کسی‌که برد به‌ خاک آرزوی جوهر تیغت
به خون تپیدم و رستم چو سبزه از گل او من

غبار تربت مجنون به‌این نواست پرافشان
که رفت لیلی و دارم سراغ محمل او من

رهاکنید سخن سازی جهان فضولی
خجالت است که‌ گوید زبان قایل او من

ز خود چه پرده‌ گشایم جز او دگر چه نمایم
حق است آینهٔ او، خیال باطل او من

به جود و مهر، عطای سپهرکار ندارم
کریم مطلق من او،‌گدای بیدل او من
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.