هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از رویاها و تصاویر خیالی سخن می‌گوید. او از خوابی که دیده است و قمری که در آن خواب حضور دارد، صحبت می‌کند. سپس به توصیف حوادث عجیب و غریب مانند زلزله، دریا و نهنگ آتشین می‌پردازد. در ادامه، شاعر از مفاهیم عمیق‌تری مانند یاد خدا، کینه و بخشش سخن می‌گوید و در پایان، به داستانی درباره دفن نوشته‌ای و یادآوری بوزنه اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان پیچیده و استعاره‌های فراوان نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه خواندن متون ادبی دارد.

غزل شمارهٔ ۱۸۳۹

واقعه‌یی بِدیده‌اَم لایِقِ لُطف و آفرین
خیز مُعَبِّرالزَّمان صورتِ خوابِ من بِبین

خواب بِدیده‌اَم قَمَر چیست قَمَر به خواب در؟
زان که به خواب حَل شود آخِرِ کار و اوَّلین

آن قَمَری که نورِ دل زوست گَهِ حُضورِ دل
تا زِ فروغ و ذوقِ دل روشنی است بر جَبین

یَومَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ بُوَد چُنان
ناعِمَةٌ لِسَعْیِها راِضیةٌ بُوَد چُنین

دور کُن این وحوش را تا نکُشَند هوش را
پَنبه نَهیم گوش را از هَذیانِ آن و این

مانْد یکی دو سه نَفَس چند خیالِ بوالْهَوَس
نیست به خانه هیچ کَس خانه مَساز بر زمین

شب بِگُذشت و شُد سَحَر خیز مَخُسْب‌ بی‌خَبَر
بی‌خَبَرت کجا هِلَد شُعله آفتابِ دین؟

جوقِ تَتار و سویُرُق حامِله شُد زِ کین اُفُق
گو شِکَمِ فَلَک بِدَر بوک بِزایَد این جَنین

رو به میانِ روشنی چند تَتار و اَرمنی؟
تیغ و کَفَن بِپوش و رو چند زِ جَیب و آستین؟

در شبِ شَنْبَهی که شُد پنجمِ ماهِ قَعْده را
ششصد و پَنجَه است و هم هست چهار از سِنین

هست به شهرْ وَلوَله این که شُده‌‌ست زَلزَله
شهرِ مدینه را کُنون نَقلْ کَژْ است یا یَقین

رو زِ مدینه دَرگُذر زَلزَله جهانْ نِگَر
جُنبشِ آسْمان نِگَر بر نَمَطی عَجَب تَرین

بَحرْ نِگَر نَهنگْ بین بَحْرِ کَبودرنگْ بین
موجْ نِگَر که اَنْدَرو هست نَهنگِ آتشین

شکلِ نَهنگْ خُفته بین یونُس جان گرفته بین
یونُسِ جان که پیش ازین کانَ مِنَ الْمُسَبِّحین

بَحْر که می صِفَت کُنم خارجِ شش جِهَت کُنم
بَحْرِ مُعَلَّق از صُوَر صاف بُدَست پیش ازین

تیره نگشت آن صَفا خیره شُده‌‌ست چَشم ما
از قطراتِ آب و گِل وَزْ حرکاتِ نَقْشِ طین

گَردن آن که دستِ او دستِ حَدَث پَرَستِ او
تیره کُند شَرابِ ما تا بِزَنیم هین و هین

چون نکنیم یادِ او هست سِزا و دادِ او
کینه چو از خَبَر بُوَد‌ بی‌خَبَری است دَفْعِ کین

خواست یکی نوشته‌یی عاشقی از مُعَزِّمی
گفت بگیر رُقْعه را زیرِ زمین بِکُن دَفین

لیک به وَقتِ دَفنِ این یاد مَکُن تو بوزِنه
زان که زِ یادِ بوزِنه دور بِمانی از قَرین

هر طَرَفی که رفت او تا بِنَهَد دَفینه را
صورتِ بوزِنه در دلِ می‌بِنِمود از کَمین

گفت که آه اگر تو خود بوزِنه را نگُفتی‌یی
یاد نَبُد زِ بوزِنه در دلِ هیچ مُسْتَعین

گفت بِنِه تو نیش را تازه مَکُن تو ریش را
خواب بِکُن تو خویش را خواب مَرو حُسامِ دین
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.