هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق و دلدادگی به معشوق خود سخن می‌گوید. او از جدایی و دوری از معشوق رنج می‌برد و آرزو می‌کند که حتی پس از مرگ نیز روحش به دنبال معشوق روان شود. شاعر معشوق را به عنوان کمال و جمال مطلق می‌ستاید و خود را در برابر او ناچیز می‌شمارد. او از این که چشمش تنها به سوی معشوق است و هیچ چیز دیگری را نمی‌بیند، سخن می‌گوید و از این که نور معشوق در چشم‌هایش جای گرفته، احساس امنیت می‌کند. شاعر همچنین از تأثیرات عشق معشوق بر زمان و مکان سخن می‌گوید و از اشک‌ها و خون‌هایی که بر آستان معشوق ریخته، یاد می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات شعری کلاسیک ممکن است برای سنین پایین‌تر دشوار باشد. بنابراین، این متن برای نوجوانان و بزرگسالانی که با ادبیات کلاسیک فارسی آشنایی دارند، مناسب است.

غزل شمارهٔ ۱۸۴۱

تا چه خیال بَسته‌یی ای بُتِ بَدگُمانِ من
تا چو خیال گشته‌اَم ای قَمَرِ چو جانِ مَن

از پَسِ مرگِ من اگر دیده شود خیالِ تو
زود رَوان رَوان شود در پِیِ تو رَوانِ من

بنده‌اَم آن جَمال را تا چه کُنم کَمال را؟
بَسْ بُوَدَم کمالِ تو آنِ تو است آنِ من

جانِبِ خویش نَگْذرم در رُخِ خویشْ نَنْگَرم
زان که به عیب نَنْگَرد دیده غَیب دانِ من

چَشمِ مرا نِگارگَر ساخت به سویِ آن قَمَر
تا جُزِ ماه نَنْگَرد زُهره آسْمانِ من

چون نِگَرم به غیرِ تو؟ ای به دو دیده سَیرِ تو
خاصه که در دو دیده شُد نورِ تو پاسْبانِ من

من چو که‌ بی‌نشان شُدم چون قَمَرِ جهان شُدم
دیده بُوَد مَگَر کسی در رُخِ تو نشانِ من

شاد شده زمان‌ها از عَجَبِ زمانه‌یی
صاف شده مَکان‌ها زان مَهِ‌ بی‌مکانِ من

از تبریز شَمسِ دین تا که فَشانْد آستین
خُشک نشُد زِ اشک و خون یک نَفَس آسْتانِ من
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.