۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۱

صد مُهر می نهم به لب گفت و گوی دل
تا گَرد غم به شِکوه نجنبد ز روی دل

دامن به سلسبیل نیالاید آن که او
در چشمه سار درد کند شست و شوی دل

بگداختیم مرهم و الماس ریختیم
آن بر مراد راحت و این در گلوی دل

با صد غم آشناست دلم، دست ازو بدار
ترسم غمی عنان تو گیرد به بوی دل

تا چند عمر در غم و اندیشه بگذرد
برداشتیم دست غم از زیر و روی دل

عرفی به یک دو جرعه خون، بیخودی نمود
هرگز نخورده بود شراب سبوی دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.