هوش مصنوعی:
زاهدی گوسفندی خرید، اما در راه گروهی دزد با فریب و تلقین او را متقاعد کردند که گوسفندش در واقع یک سگ است. زاهد فریب خورد و گوسفند را رها کرد. دزدان گوسفند را بردند. سپس، راوی از این ماجرا به عنوان مثالی برای اهمیت حیله و مکر در رسیدن به هدف استفاده میکند و پیشنهاد میدهد که پادشاه برای اجرای نقشهاش، وانمود کند که از او عصبانی است و او را تنبیه کند تا او بتواند با حیلهگری به هدفش برسد.
رده سنی:
14+
متن شامل مفاهیم پیچیدهای مانند فریب، تلقین و استراتژی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از واژگان و ساختارهای ادبی قدیمی ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۸ - حکایت زاهد و گوسفند و طراران
زاهدی از جهت قربان گوسپندی خرید. در راه طایفه ای طراران بدیدند، طمع دربستند و با یک دیگر قرار دادند که او را بفریبند و گوسپند بستانند، پس یک تن به پیش او درآمد و گفت: ای شیخ، این سگ کجا میبری؟ دیگری گفت: شیخ عزیمت شکار میدارد که سگ در دست گرفته است. سوم بدو پیوست و گفت: این مرد در کسوت اهل صلاح است، اما زاهد نمی نماید، که زاهدان با سگ بازی نکنند و دست و جامه خود را از آسیب او صیانت واجب بینند، از این نسق هر چیز میگفتند تا شکی در دل زاهد افتاد و خود را دران متهم گردانید و گفت که: شاید بود که فروشنده این جادو بوده ست و چشم بندی کرده. در جمله گوسپند را بگذاشت و برفت و آن جماعت بگرفتند و ببرد.
و این مثل بدان آوردم تا مقرر گرددکه بحیلت و مکر مارا قدم در کار میباید نهاد وانگاه خود نصرت هراینه روی نماید. و چنان صواب میبینم که ملک در ملا بر من خشمی کند و بفرماید تا مرا بزنند و بخون بیالایند و در زیر درخت بیفگنند، و ملک با تمامی لشکر برود و بفلان موضع مقام فرماید و منتظر آمدن من باشد، تا من از مکر و حیلت خویشتن بپردازم و بیایم وملک را بیاگاهنم. ملک در باب وی آن مثال بداد و با لشکر و حشم بدان موضع رفت که معین گردانیده بود.
و این مثل بدان آوردم تا مقرر گرددکه بحیلت و مکر مارا قدم در کار میباید نهاد وانگاه خود نصرت هراینه روی نماید. و چنان صواب میبینم که ملک در ملا بر من خشمی کند و بفرماید تا مرا بزنند و بخون بیالایند و در زیر درخت بیفگنند، و ملک با تمامی لشکر برود و بفلان موضع مقام فرماید و منتظر آمدن من باشد، تا من از مکر و حیلت خویشتن بپردازم و بیایم وملک را بیاگاهنم. ملک در باب وی آن مثال بداد و با لشکر و حشم بدان موضع رفت که معین گردانیده بود.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۷ - ادامهٔ حکایت مرغان که میخواستند بوم را امیر خود کنند
گوهر بعدی:بخش ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.