هوش مصنوعی: پارسا مردی بود که همسایه‌ای بازرگان داشت. بازرگان هر روز مقداری عسل و روغن برای او می‌فرستاد. پارسا بخشی از آن را مصرف می‌کرد و بقیه را در سبویی ذخیره می‌نمود. روزی با دیدن سبوی پر، به فکر فرو رفت و رویای ثروتمند شدن و تشکیل خانواده را در سر پروراند. در این خیال‌پردازی، عصایش را به سبو زد و آن را شکست، در نتیجه تمام محتویات روی او ریخت. این داستان نشان می‌دهد که شروع کار بدون برنامه‌ریزی و یقین می‌تواند به پشیمانی بینجامد.
رده سنی: 12+ این متن دارای مفاهیم اخلاقی و تمثیلی است که برای درک بهتر، نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. کودکان زیر 12 سال ممکن است در درک کامل پیام داستان مشکل داشته باشند.

بخش ۳

پارسا مردی بود و در جوار او بازارگانی بود که شهد و روغن فروختی، و هر روز بامداد قدری از بضاعت خویش برای قوت او بفرستادی. چیزی ازان بکار بردی و باقی در سبویی می‌کردی و در طرفی از خانه می‌آویخت. بآهستگی سبوی پر شد. یک روزی دران می‌نگریست. اندیشید که: «اگر این شهد و روغن بده درم بتوانم فروخت، ازان پنج سرگوسپند خرم، هرماهی پنج بزایند و از نتایج ایشان رمها سازم و مرا بدان استظهاری تمام باشد، اسباب خویش ساخته گردانم و زنی از خاندان بخواهم؛ لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب درآموزم، چون یال برکشد اگر تمردی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد و این اندیشه چنان مستولی گشت که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی زد، درحال بشکست و شهد و روغن تمام بروی او فرو دوید.
و این مثل بدان آوردم تا بدانی که افتتاح سخن بی اتقان تمام و یقین صادق از عیبی خالی نماند و خاتمت آن بندامت کشد.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲
گوهر بعدی:بخش ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.