هوش مصنوعی: سیاحی به شهر می‌رسد و زرگری را می‌یابد. زرگر با احترام از او استقبال می‌کند و پس از گفت‌وگو، سیاح پیرایه‌ای را نشان می‌دهد. زرگر آن را می‌شناسد و با خود فکر می‌کند که این فرصتی است برای انتقام از دختر امیر. او به درگاه می‌رود و ادعا می‌کند که سیاح قاتل دختر امیر است. سیاح بی‌گناه اعدام می‌شود. سپس ماری که قبلاً در داستان ذکر شده بود، سیاح را می‌بیند و از بی‌وفایی انسان‌ها شکایت می‌کند. مار به سیاح گیاهی می‌دهد تا در صورت نیاز از آن استفاده کند و شاید بتواند از این طریق نجات یابد. سیاح از اشتباه خود در اعتماد به فردی ناجوانمرد پشیمان می‌شود.
رده سنی: 14+ متن دارای مفاهیم اخلاقی و پیچیدگی‌های داستانی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، موضوعاتی مانند انتقام، بی‌وفایی، و عواقب اعتماد به افراد نادرست ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال نامناسب باشد.

بخش ۳

در جمله، چندانکه بشهر رسید او را طلب کرد. چون بدو رسید زرگر استبشاری تمام فرمود و او را باعزاز وا جلال فرود آورد، و ساعتی غم و شادی گفتند و از مجاری احوال یک دیگر استعلامی کردند. در اثنای مفاوضت سیاح ذکر پیرایه بازگردانید وعین آن بدو نمود. تازگی کرد و گفت: انا ابن بجدتها، کار من است، بیک لحظه دل ازین فارغ گردانم.
و آن بی مروت خدمت دختر امیر بودی، پیرایه را بشناخت، با خود گفت: فرصتی یافتم، اگر اهمال ورزم و آن را ضایع کنم از فواید حزم و حذاقت و منافع عقل و کیاست بی بهره گردم، وپس ازان بسی باد پیمایم ودر گرد آن نرسم. عزیمت بر این غدر قرار داد وبدرگاه رفت و خبر داد که: کشنده دختر را با پیرایه بگرفته ام حاضر کرده. بیچاره چون مزاج کار بشناخت زرگر را گفت:

کشتی مرا بدوستی و کس نکشته بود
زین زارتر کسی، را هرگز بدشمنی
ملک گمان برد که او گناه کار است، و جواهر مصداق آن آمد؛ بفرمود تا او را گرد شهر بگردانند وبرکشند. در اثنای این حال آن مار که ذکر او در تشبیب بیامده ست او را بدید، بشناخت و در حرس بنزدیک او رفت، و چون صورت واقعه بشنود رنجور شد و گفت: ترا گفته بودیم که «آدمی بدگوهر و بی وفا باشد و مکافات نیکی بدی پندارد و مقابله احسان به اساءت لازم شمرد قال علیه السلام: اتق شر من احسنت الیه عند من لا اصل له. و هرکه از لئیم بی اصل و خسیس بی عقل مردی چشم دارد و در دفع حوادث بدو استعانتی کند همچنان باشد که آن عربی گفته است «مثقل استعان بذقنه. »
من این محنت را درمانی اندیشیده ام و پسر امیر را زخمی زده ام، و همه شهر در معالجت آن عاجز آمده‌اند. این گیاه را نگاه دار، اگر با تو مشاورتی رود، پس ازانکه کیفیت حادثه خویش مقرر گردانیده باشی بدو ده تا بخورد و شفا یابد. مگر بدین حیلت خلاص و نجات دست دهد، که آن وجهی دیگر نمی شناسم. سیاح عذرها خواست و گفت: خطا کردم در آنچه در راز خود ناجوانمردی را محرم داشتم.
تعداد ابیات: ۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲
گوهر بعدی:بخش ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.