۲۶۸ بار خوانده شده
چون ز الطاف شاه نیکاندیش
خبر آمد به عاشق درویش
زود برجست و رو به راه نهاد
قدم اندر حریم شاه نهاد
گفت شاید ز روی صدق و صفا
شاه با من کند به وعده وفا
خاتم شه که مدتی زین پیش
در بغل کرده بود آن درویش
برد با محرمان شاه سپرد
محرمی رفت و نزد شاهش برد
شاه چو دید خاتم خود را
آفرین کرد محرم خود را
گفت بیرون رو ز راه ادب
خاتمآرنده را درون بطلب
چون قدم زد به سوی شاه گدا
جان شد از قالب رقیب جدا
شاه دشمنگداز دوستنواز
در لباس نیاز و خلعت ناز
سخن آغاز کرد خندهکنان
که گه خنده خوش بود سخنان
از سر لطف همزبانش ساخت
وز شکرخنده نوش جانش ساخت
هر نفس دیده سوی او میداشت
گوش بر گفتگوی او میداشت
عاشق خویش را نواخت بسی
عاشق لطف خویش ساخت بسی
دل عاشق درین خیال افتاد
که به کف دامن وصال افتاد
لیک از آنجا که دور گردونست
هر زمان حالتی دگرگونست
گر دلی را به وصل بنوازد
بازش از داغ هجر بگدازد
دایم اسباب وصل پیدا نیست
اگر امروز هست فردا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خبر آمد به عاشق درویش
زود برجست و رو به راه نهاد
قدم اندر حریم شاه نهاد
گفت شاید ز روی صدق و صفا
شاه با من کند به وعده وفا
خاتم شه که مدتی زین پیش
در بغل کرده بود آن درویش
برد با محرمان شاه سپرد
محرمی رفت و نزد شاهش برد
شاه چو دید خاتم خود را
آفرین کرد محرم خود را
گفت بیرون رو ز راه ادب
خاتمآرنده را درون بطلب
چون قدم زد به سوی شاه گدا
جان شد از قالب رقیب جدا
شاه دشمنگداز دوستنواز
در لباس نیاز و خلعت ناز
سخن آغاز کرد خندهکنان
که گه خنده خوش بود سخنان
از سر لطف همزبانش ساخت
وز شکرخنده نوش جانش ساخت
هر نفس دیده سوی او میداشت
گوش بر گفتگوی او میداشت
عاشق خویش را نواخت بسی
عاشق لطف خویش ساخت بسی
دل عاشق درین خیال افتاد
که به کف دامن وصال افتاد
لیک از آنجا که دور گردونست
هر زمان حالتی دگرگونست
گر دلی را به وصل بنوازد
بازش از داغ هجر بگدازد
دایم اسباب وصل پیدا نیست
اگر امروز هست فردا نیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۵ - بر تخت نشستن شاه و توفیهٔ عهد با درویش
گوهر بعدی:بخش ۴۷ - به وصل رسیدن درویش و دوری او بار دیگر به جور رقیب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.