۳۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶

چه شیرین گفت خسرو این عبارت
که نبود وصل شیرین بی‌مرارت

سرم را در ره وصل تو دادم
که بی‌سرمایه صعب افتد تجارت

سزد گر زندهٔ جاوید مانم
که مرگ آمد ندیدم از حقارت

مرا تهدید کشتن چون کند دوست
به عمر جاودان بخشد بشارت

برون نه از دل سوزان من پای
که می‌ترسم بسوزی از حرارت

که دارد فرصت خونخواری تو
که صدتن می کشی از یک اشارت

به زلف و خال و خط بردی دلم را
سپه را حکم فرمودی به غارت

مجو در گریه قاآنی صبوری
که نتوان کرد در دریا عمارت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.