۲۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴

اگر از خوردن می لعل لبت رنگینست
بی‌سبب چیست که می تلخ و لبت شیرینست

حور در سایهٔ طوبی اگرش جاست چرا
طوبی قد تو در سایهٔ حورالعینست

چهرهٔ من نه سپهرست چرا همچو سپهر
هرشب از اشک روان جلو گه پروینست

دیده تا دید ترا گفت زهی سرو بلند
راستی کور به آن دیده که کوته‌بینست

به سرت گر سر من بی‌ تو به بالین سوده
سر و پا سوخته را کی هوس بالینست

این مرا بس که ز وصل صنمی لاله عذار
شب‌ و روز و مه‌ و سالم همه فروردینست

هرکجا قامت او تا گذری شمشادست
هرکجا طلعت او تا نگری نسرینست

هجر شمشادش تیمار دل بیمارست
وصل نسرینش تسکین‌ دل مسکینست

حاصل عمر گرانمایه همین بس که مرا
مدح دارای جهان از دل و جان آیینست

خسرو رادابوالسیف که نوک قلمش
به صفت چون نفس باد صبا مشکینست

شاه آزاده محمد شه کاندر صف جنگ
مژه در چشم عدو از سخطش زوبینست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.