۲۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵

آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او
آتش زند در آب و گل ما هوای او

سوگند خورده‌ام که ببوسم هزار بار
هرجا رسیده است به یکبار پای او

جز کاندر آب و آیینه دیدم جمال وی
بر هیچ کس نظر نگشودم به جای او

عاشق که آرزو نکند جز رضای دوست
این عجز او بتر بود ازکبریای او

گر مدعی نبود ز خود خواهشی نداشت
او را چه کار تا طلبد مدعای او

گر زیرکی بهل که همین عین آرزوست
کز دوست آرزو بکند جز رضای او

قاآنی ار ز پای فتادست عیب نیست
نیکو قویست دست توانا خدای او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.