هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و غزلگونه، بیانگر درد و رنج عاشق از بیوفایی و دلربایی معشوق است. شاعر از نگاه خونخوار و جادویی معشوق، بیماری و بیقراری خود، و ناامیدی از رسیدن به وصال سخن میگوید. همچنین، هشدارهایی درباره عواقب ستمکاری و آشوبآفرینی نیز در متن دیده میشود.
رده سنی:
16+
متن حاوی مضامین عاشقانه پیچیده، اشاره به رنجهای عاطفی و مفاهیم اخلاقی است که درک آنها برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی اشارات مانند 'خونخواری' و 'ستمکاری' ممکن است برای کودکان نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۶۱
بتا ز دست ببردی دلم به طراری
ولی دریغ که ننمودیش پرستاری
به دلربایی و شوخی و صیدکردن خلق
مسلمیّ و نداری همی وفاداری
به گاه عرض ادب همچنان ادیب ترا
به یاد داده همین چابکی و طراری
چنین صنم که تویی گر همی نپوشی روی
نهان شود ز خجلت بتان فر خاری
به عنقریب سلامت تنی نخواهد ماند
چنین که چشم تو مایل بود به خونخواری
مرا ز حسرت لعل دُرر نثار تو چشم
ز شام تا به سحر میکند دُرر باری
دو چشم مست تو خوابم به سِحر بسته به چشم
شگفت نیست ز جادوی مست سحّاری
چنین که نرگس بیمار تو ربوده دلم
سلامتم همه زین پس بود به بیماری
بلای مردم آزادهای و فتنهٔ خلق
سلامت از تو میسر شود به دشواری
همیشه طبع تو مایل بود به ریزش خون
مگر به کیش تو طاعت بود گنهکاری
شمن ز طاعت بت بر میان نهد زنّار
خلاف تو که بتی بنگرمت زناری
گمان مبر که ازین پس رود به چشمی خواب
چنین که فتنهٔ مردم شدی به بیداری
کسی که مشرب آن لعل می پرست گرفت
شگفت نیست که دشمن شود به هشیاری
شبان و روز به آزار خلق سعی کنی
عجبتر آنکه ندارد کس از تو بیزاری
میفکن این همه آشوب در ممالک شاه
مباد آنکه بری کیفر از ستمکاری
به پای دوست روان سر بباز قاآنی
که در طریقت ما به بُوَد سبکباری
ولی دریغ که ننمودیش پرستاری
به دلربایی و شوخی و صیدکردن خلق
مسلمیّ و نداری همی وفاداری
به گاه عرض ادب همچنان ادیب ترا
به یاد داده همین چابکی و طراری
چنین صنم که تویی گر همی نپوشی روی
نهان شود ز خجلت بتان فر خاری
به عنقریب سلامت تنی نخواهد ماند
چنین که چشم تو مایل بود به خونخواری
مرا ز حسرت لعل دُرر نثار تو چشم
ز شام تا به سحر میکند دُرر باری
دو چشم مست تو خوابم به سِحر بسته به چشم
شگفت نیست ز جادوی مست سحّاری
چنین که نرگس بیمار تو ربوده دلم
سلامتم همه زین پس بود به بیماری
بلای مردم آزادهای و فتنهٔ خلق
سلامت از تو میسر شود به دشواری
همیشه طبع تو مایل بود به ریزش خون
مگر به کیش تو طاعت بود گنهکاری
شمن ز طاعت بت بر میان نهد زنّار
خلاف تو که بتی بنگرمت زناری
گمان مبر که ازین پس رود به چشمی خواب
چنین که فتنهٔ مردم شدی به بیداری
کسی که مشرب آن لعل می پرست گرفت
شگفت نیست که دشمن شود به هشیاری
شبان و روز به آزار خلق سعی کنی
عجبتر آنکه ندارد کس از تو بیزاری
میفکن این همه آشوب در ممالک شاه
مباد آنکه بری کیفر از ستمکاری
به پای دوست روان سر بباز قاآنی
که در طریقت ما به بُوَد سبکباری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.