هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و جنون سخن می‌گوید و بیان می‌کند که دیگر عقل و آرامش را نمی‌خواهد. او از درد عشق و دل ویران خود می‌گوید و تمایلی به تسکین یا نصیحت ندارد. شاعر به عشق و جنون خود افتخار می‌کند و از هرچه که مربوط به آرامش و عقل است، دوری می‌جوید. او حتی حاضر است خون بنوشد اما فرمان نبرد. در نهایت، شاعر از داغ دل خود می‌گوید و اینکه به جمعیت و سامان دنیوی نیازی ندارد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عاطفی و عرفانی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مضامین مانند جنون و درد عشق ممکن است برای سنین پایین نامناسب باشد.

غزل شمارهٔ ۴۳۸

ز معموری به تنگم، جز دل ویران نمی خواهم
چو سلطان محبت ملک آبادان نمی خواهم

کسی تا کی پریشان_جنبش و سر در هوا باشد
دگر یار جنونم، عقل سرگردان نمی خواهم

نه داغ تازه می خارد نه زخم کهنه می کاود
بده یا رب دلی، کاین صورت بی جان نمی خواهم

به تسکین دل غم دوستم، ناصح چه می گویی
اگر شیون ندانی این زدن دستان نمی خواهم

ز عالی دودمان عشقم، از راحت بود ننگم
برهمن زادم و کیش مسلمانان نمی خواهم

دم گرم و خراش سینه را من دوست تر دارم
بپوشان رخ که من جان کندن آسان نمی خواهم

گر آب خضر نوشم بایدم از عشق فرمانی
اگر خونم دهی می نوشم و فرمان نمی خواهم

میفشان نشتر الماس بر داغ دلم، عرفی
تهی دستم به سر جمعیت و سامان نمی خواهم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.