هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و نیاز خود به معشوق سخن میگوید. او از تنهایی و درد خود میگوید و از معشوق میخواهد که به او رحم کند و همراه او شود. شاعر از نالهها و دردهای خود میگوید و بیان میکند که تنها معشوق میتواند درمان دردهای او باشد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهتر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر یافت میشود.
غزل شمارهٔ ۱۹۶۳
پَرده بَردار ای حَیاتِ جان و جانْ اَفْزایِ من
غَم گُسار و هم نشین و مونِسِ شبهای من
ای شنیده وَقت و بیوَقت از وجودم نالهها
ای فَکَنده آتشی در جُملهٔ اَجْزایِ من
در صَدایِ کوه اُفْتَد بانگِ من چون بِشْنوی
جُفت گردد بانگِ کُهْ با نَعْره و هَیهایِ من
ای زِ هر نَقْشی تو پاک و ای زِ جانها پاک تَر
صورتَت نی لیکْ مِقْناطیسِ صورتهای من
چون زِ بیذوقی دلِ من طالِبِ کاری بُوَد
بسته باشم، گرچه باشد دِلْگُشا صَحرایِ من
بی تو باشد جَیش و عیش و باغ و راغ و نُقل و عقل
هر یکی رَنجِ دِماغ و کُندهیی بر پایِ من
تا زِ خود اَفْزون گُریزم، در خودم مَحْبوس تَر
تا گُشایَم بَند از پا، بسته بینم پایِ من
ناگهان در ناامیدی، یا شبی، یا بامْداد
گویی اَم، اینک بَرآ، بر طارَمِ بالایِ من
آن زمان از شِکَّر و حَلْوا چُنان گردم که من
گُم کُنم کین خود مَنَم، یا شِکَّر و حَلْوایِ من
امشب از شبهای تنهایی ست، رَحْمی کُن، بیا
تا بِخوانَم بر تو امشبْ دَفترِ سودایِ من
هَمچو نایْ اَنْبان دَرین شب من از آن خالی شُدم
تا خوش و صافی بَرآیَد نالهها و وایِ من
زین سِپَس اَنْبانِ بادم، نیستم اَنْبانِ نان
زانْک ازین نالهست روشن، این دلِ بینایِ من
دَرد و رَنْجوریِّ ما را دارویی غیرِ تو نیست
ای تو جالینوسِ جان و بوعلی سینایِ من
غَم گُسار و هم نشین و مونِسِ شبهای من
ای شنیده وَقت و بیوَقت از وجودم نالهها
ای فَکَنده آتشی در جُملهٔ اَجْزایِ من
در صَدایِ کوه اُفْتَد بانگِ من چون بِشْنوی
جُفت گردد بانگِ کُهْ با نَعْره و هَیهایِ من
ای زِ هر نَقْشی تو پاک و ای زِ جانها پاک تَر
صورتَت نی لیکْ مِقْناطیسِ صورتهای من
چون زِ بیذوقی دلِ من طالِبِ کاری بُوَد
بسته باشم، گرچه باشد دِلْگُشا صَحرایِ من
بی تو باشد جَیش و عیش و باغ و راغ و نُقل و عقل
هر یکی رَنجِ دِماغ و کُندهیی بر پایِ من
تا زِ خود اَفْزون گُریزم، در خودم مَحْبوس تَر
تا گُشایَم بَند از پا، بسته بینم پایِ من
ناگهان در ناامیدی، یا شبی، یا بامْداد
گویی اَم، اینک بَرآ، بر طارَمِ بالایِ من
آن زمان از شِکَّر و حَلْوا چُنان گردم که من
گُم کُنم کین خود مَنَم، یا شِکَّر و حَلْوایِ من
امشب از شبهای تنهایی ست، رَحْمی کُن، بیا
تا بِخوانَم بر تو امشبْ دَفترِ سودایِ من
هَمچو نایْ اَنْبان دَرین شب من از آن خالی شُدم
تا خوش و صافی بَرآیَد نالهها و وایِ من
زین سِپَس اَنْبانِ بادم، نیستم اَنْبانِ نان
زانْک ازین نالهست روشن، این دلِ بینایِ من
دَرد و رَنْجوریِّ ما را دارویی غیرِ تو نیست
ای تو جالینوسِ جان و بوعلی سینایِ من
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.