۲۰۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۹

از باغ جهان رخ ببستیم و گذشتیم
شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم

دامن کش ما بود فریب غم ناموس
زین کشمکش بیهده رستیم و گذشتیم

هر گه که به ما راحتیان راه گرفتند
لختی دل آن طایفه جستیم و گذشتیم

پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت
خود را به دل سوخته بستیم و گذشتیم

گفتند که از کعبه گذشتن نه ز هوش است
گفتیم که ما مردم مستیم و گذشتیم

صد جا به کمند آمده بودیم در این راه
چون برق ز بند همه جستیم و گذشتیم

هر گاه که چشم من و عرفی به هم افتاد
در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.