۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۳

زین بزم نه این بار بر آشفتم و رفتم
کی بود که تلخی ز تو نشنفتم و رفتم

دارد اثر سودهٔ الماس به چشمم
گردی که ز مژگان ز درت رُفتم و رفتم

ای هم نفسان رفتن از این غمکده کم نیست
پژمرده مباشید که بشکفتم و رفتم

امید که در نامهٔ من ثبت نباشد
این راز که از غیر تو بنهفتم و رفتم

ناصح مفشان بر جگرم نیش و همان گیر
این هرزه به جان از تو پذیرفتم و رفتم

این تلخی جان دادن از آن غمزه ببینید
ای اهل سلامت سخنی گفتم و رفتم

عرفی در ناسفته در این بحر بسی هست
انگار که صد درج گهر سفتم و رفتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.