۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۷

گر نه خود را بیخود از جام جنون می ساختم
دوش با این درد دل تا روز چون می ساختم

یاد آن دارد که تا ذوقم فزاید روز وصل
حسرت دل یادم از یادت فزون می ساختم

آه از آن حرمان که دل را از خیالات محال
گاه می دادم تسلی، گاه خون می ساختم

کی غم فرهاد و من یکسان شود، گر من ز دل
غم برون می ریختم، صد بیستون می ساختم

گر خبر می داشتم، عرفی، ز ناسازی او
کی چنین خود را به دست او زبون می ساختم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.