۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳

عارفی کو بُود ز آل عبا
خواه گو خرقه پوش و خواه قبا

جان معنی طلب نه صورت تن
تن بی جان چه می کند دانا

باده می نوش و جام را می بین
تا تن و جان تو بود زیبا

گرچه حق ظاهر است کی بیند
دیدهٔ دردمند نابینا

احمق است آنکه ما و حق گوید
مرد عاشق نگوید این حاشا

یک وجود است و صد هزار صفت
به وجود است این دوئی یکتا

می وحدت ز جام کثرت نوش
نیک دریاب این سخن جانا

ما و کعبه حکایتی است غریب
رند سرمست و جنت المأوا

بر در دیر تکیه گاه من است
گر مرا طالبی بیا آنجا

قطره و بحر و موج و جو آبند
هر چه خواهی بجو ولی از ما

نعمت الله را به دست آور
با خدا باش با خدا خدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.