۲۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷

گر بیابی آشنای بحر ما
باز پرس احوال ما از آشنا

عین ما جوئی به عین ما بجو
جز به عین ما نیابی عین ما

هر که او در عشق او فانی شود
از حیات عشق او یابد دوا

دردمندی کو بود همدرد ما
هم ز دُرد درد دل یابد دوا

نقش می بندم خیالش در نظر
گشته روشن چشمم از نور بقا

در خرابات مغان مست و خراب
باده می نوشیم دایم بی ریا

نعمت الله را نهایت هست نیست
کی بود بی ابتدا را انتها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.