۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴

چشم ما روشن به نور روی اوست
لاجرم من دوست می‌بینم به دوست

رند مست از گفت و گو ایمن بود
هر که مخمور است او در گفتگوست

عشق را با رنگ و بوئی کار نیست
عقل دایم در هوای رنگ و بوست

صد هزار آئینه گر بینم به چشم
در همه آئینه‌ ها چشمم بر اوست

موج در دریا روان گردد مدام
آب جوید همچو ما در جستجوست

هیچ بد خود دیدهٔ سید ندید
آفرین بر دیدهٔ بینای اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.