۲۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۹

آبروی ما ز اشک چشم ماست
همچو ما با آبروی خود کجاست

بحر عشق ما کرانش هست نیست
غرقه ای داند که با ما آشناست

حال ما گر عاشقی پرسد بگو
رند مستی فارغ از هر دو سراست

بینوائی گر گدای کوی اوست
نزد درویشان گدای پادشاست

غیر عشق او حکایاتست و بس
جز هوای او دگر باد صبا است

درد باید درد باید درد درد
درد دل می کش که درد دل دواست

نعمت الله دُرد دردش نوش کرد
آفرین بر وی که او همدرد ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.