۲۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۵

چشمی که به نور عشق بیناست
بیناست همیشه از چپ و راست

دیده نگران دیدهٔ اوست
این خرقه که نور دیدهٔ ماست

ما در غم هجر یار واصل
جان تشنه و دل غریق دریاست

عشقست که در بطون کس نیست
عشقست که از ظهور پیداست

امروز کسی که مست عشقست
فارغ ز خمار دی و فرداست

خورشید جمال او برآمد
از دیده خیال سایه برخاست

دیدیم چنانکه دیدنی بود
داند سخنم هر آنکه داناست

در آینه روی خویش بیند
هر دیده که او به خویش بیناست

ای یار رموز نعمت الله
پنهان چه کنیم چون که پیداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.