۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۹۴

بِشْنو از بوالْهَوَسان قِصّهٔ میرِ عَسَسان
رِنْدی از حَلْقهٔ ما گشت دَرین کویْ نَهان

مُدّتی هست که ما در طَلَبَش سوخته ایم
شب و روز از طَلَبَش هر طَرَفی جامه دَران

هم دَرین کویْ کسی یافت زِناگَهْ اَثَرش
جامه پُر خون شدهٔ اوست بِبینید نشان

خونِ عُشّاقْ کُهَن خود نشود، تازه بُوَد
خون چو تازه‌‌‌ست بِدانید که هست آنِ فُلان

همه خون‌ها چو شود کُهنه، سِیَه گردد و خُشک
خونِ عُشّاقْ اَبَد تازه بِجوشَد زِرَوان

تو مگو دَفْع، که این دَعویِ خونِ کُهَن است
خونِ عُشّاقْ نَخُفته‌‌‌ست و نَخُسبَد به جهان

غَمْزهٔ توست که خونی‌‌‌ست دَرین گوشه و بس
نَرگسِ توست که ساقی‌‌‌ست دَهَد رَطْلِ گِران

غَمْزهٔ توست که مَست آید و دل‌ها دُزدَد
قَصدِ جان‌ها کُند آن سَخت دلِ سَخته کَمان

دادْ آن است که آن گُمشُده را بازدَهی
یا چو او شُد زِ میانه، تو دَرآیی به میان

گَر زِ میرِ شِکَران دادْ بیابی، ای دل
شُکر کُن، شو تو گُدازانْ چو شِکَر با شِکَران

گَر چُنان کُشته شوی، زندهٔ جاوید شَوی
خِدمَت از جانِ چُنین کُشته، به تبریز رَسان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.