۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۹۵

اینک آن اَنْجُمِ روشنْ که فَلَک چاکَرشان
اینک آن پَرده گیانی که خِرَد چادَرشان

هَمچو اندیشه به هر سینه بُوَد مَسکَنشان
هَمچو خورشید به هر خانه فُتَد لشکرشان

نَظَرِ اوَّلِشان زنده کُند عالَم را
در نَظَر هیچ نگُنجَد نَظَرِ دیگرشان

ای بَسا شب که من از آتششان هَمچو سِپَند
بوده‌‌ام نَعْره زنان، رَقص کُنان، بر دَرشان

گَر تو بو می‌نَبَری، بویْ کُن اَجْزایِ مرا
بو گرفته‌‌‌ست دل و جانِ من از عَنْبَرشان

وَرْ تو بَسْ خُشک دِماغی، به تو بو می‌نَرَسَد
سَر بِنِه، تا بِرَسَد بر تو دِماغِ تَرشان

خود چه باشد تَر و خُشکِ حَیَوانیّ و نَبات؟
مَه نَبات و حَیَوان و مَه زمین مادرشان

همه عالَم به یکی قَطرهٔ دریا غَرقَند
چه قَدَر خورْد تَوانَد مگس از شِکَّرشان؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.