۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۹

انسان کاملست که او کون جامعست
تیغ ولایت است که برهان قاطعست

صد جام خورده ایم و طلب می کنیم باز
بیچاره آن کسی که به یک جام قانعست

خورشید اگر چه روز منور کند ولی
مهریست عشق ما که شب و روز لامعست

مستان بزم ما چه بخوانند سِر عشق
روح القدس به ذوق ورا بزم سامعست

گفتم قبای گل بدرم در هوای او
اما نوای بلبل بیچاره مانعست

هر جا که دلبری به تو بنماید او جمال
نیکش ببین که آینهٔ صنع صانعست

گنجینه ایست ظاهر و گنجی است باطنش
سید به جان و دل به چنین گنج طامعست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.