۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۷

جان ما با ما در این دریا نشست
یار دریادل خوشی با ما نشست

از سر هر دو جهان برخاست دل
بر در یکتای بی همتا نشست

در خرابات مغان ما را چو یافت
مجلسی خوش دید و خوش آنجا نشست

چون سر دار فنا دار بقاست
بر سر دار آمد و از پا نشست

ما و ساقی خوش به هم بنشسته ایم
خوش بود با مردم دانا نشست

زاهد مخمور زیر افتاد و شد
عاشق مست آمد و بالا نشست

سید ما نور چشم مردم است
لاجرم بر دیدهٔ بینا نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.