۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۹

میر میخانهٔ ما سید سر مستانست
رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست

نور چشم است و به نورش همه را می بینم
آفتابیست که در دور قمر تابانست

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
تو مپندار که او از نظرم پنهانست

گر فروشند به صد جان نفسی صحبت او
بجز ای جان عزیزم که نکو ارزانست

گنج اگر می طلبی در دل ما می جویش
ز آنکه گنجینهٔ او کُنج دل ویرانست

دُردی درد به من ده که خوشی می نوشم
من دوا را چه کنم درد دلم درمانست

رند مستی به تو گر روی نماید روزی
نعمة الله طلب از وی که مرا جانانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.