۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۵

چشم ما از نور رویش روشنست
مهر و مه چون یوسف و پیراهنست

نور اول روح اعظم خوانمش
بلکه او جان است و عالم چون تنست

مجلس او بزم سرمستان بود
جرعه ای از جام او شیر افکنست

عشق می گوید سخنها ورنه عقل
در بیان آن معانی الکنست

کی گریزد عاشق از خار جفا
کاو چو بلبل در هوای گلشنست

خود کجا آید به چشم ما بهشت
بر در میخانه ما را مسکن است

نعمت الله را بسی جستم به جان
چون بدیدم نعمت الله با من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.