هوش مصنوعی: این متن عرفانی به توصیف عشق الهی و ارتباط آن با عالم وجود می‌پردازد. شاعر از بی‌کرانگی دل و جان سخن می‌گوید و بیان می‌کند که عشق، اساس همه چیز است و هر چه در عالم می‌بینیم، بازتابی از آن نور الهی است. او همچنین به وحدت وجود اشاره می‌کند و اینکه همه کائنات جلوه‌ای از ذات حق هستند.
رده سنی: 16+ محتوا دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و مفاهیم به پیش‌زمینه فکری و شناختی نیاز دارند.

غزل شمارهٔ ۳۷۹

بحریست بحر دل که کرانش پدید نیست
راهیست راه جان که نشانش پدید نیست

علم بدیع ماست که از غایت شرف
دارد معانئی که بیانش پدید نیست

عشقست و هرچه هست و جز او نیست در وجود
در هر چه بنگری جز از آتش پدید نیست

عالم منور است از آن نور و نور او
از غایت ظهور عیانش پدید نیست

گفتم میان او به کنار آورم ولی
از بس که نازکست میانش پدید نیست

مجموع کاینات سراپردهٔ ویند
وین طرفه بین که هیچ مکانش پدید نیست

هر ذره که هست از آن نور روشن است
اینش بتر نماید و آنش پدید نیست

او جان عالمست و همه عالمش بدن
پیداست این تن وی و جانش پدید نیست

سودای عشق مایهٔ دکان سید است
خوش تاجری که سود و زیانش پدید نیست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.