۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۹

در حقیقت عشق را خود نام نیست
می که می نوشد چو آنجا جام نیست

کی بیابد نیک نامی در جهان
هر که او در عاشقی بدنام نیست

مرغ دل سیمرغ قاف معرفت
جز سر زلف بتانش دام نیست

سوختگان دانند و ایشان گفته اند
پخته داند کاین سخن با خام نیست

صبحدم می گفت سرمستی به من
بامداد عاشقان را شام نیست

در خرابات مغان مستان بسی است
همچو من مستی در این ایام نیست

نعمت الله جام می بخشد مدام
خوشتر از انعام او انعام نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.