هوش مصنوعی: این شعر از نعمت الله ولی بیانگر گذر سریع عمر، ناتوانی انسان در برابر تقدیر، و عشق شدید و سودایی است. شاعر از بیچارگی و درماندگی خود در برابر عشق و تقدیر سخن می‌گوید و اشاره می‌کند که چاره‌ای جز تسلیم ندارد. همچنین، او از مستی و حضور در میخانه به عنوان پناهگاهی برای فرار از رنج‌های دنیوی یاد می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، همراه با اشارات به مستی و خرابات، ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. این متن بیشتر مناسب افرادی است که با ادبیات عرفانی و فلسفی آشنا هستند.

غزل شمارهٔ ۳۹۱

می رود عمر عزیز ما دریغا چاره نیست
دی برفت و می رود امروز و فردا چاره نیست

عشق زلفش در سر ما دیگ سودا می پزد
هر که دارد این چنین عشقی ز سودا چاره نیست

چارهٔ بیچارگان است او و ما بیچاره ایم
گر ببخشد ور نبخشد بندگان را چاره نیست

آب چشم ما به هر سو رو نهاده می رود
هر که آید سوی ما او را ز دریا چاره نیست

این شراب مست ما از موصلی خوشتر بود
ذوق خوردن گر کسی را نیست ما را چاره نیست

سر به پای خم نهاده ساکن میخانه ایم
عیب ما جانا مکن ما را ز مأوا چاره نیست

نعمت الله در خراباتست و با رندان حریف
هر که دارد عشق این صحبت از آنجا چاره نیست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.