۲۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۹

جانم از درد دل دوائی یافت
درد نوشید از آن صفائی یافت

بینوا بود جان مسکینم
از نوای خدا نوائی یافت

گنج اسمای حضرت سلطان
ناگه از کنج دل گدائی یافت

درد دل هر که برد بر در او
آن قماشش بگو بهائی یافت

دیدهٔ هر که نور رویش دید
در همه آینه لقائی یافت

دل به میخانه رفت خوش بنشست
خوش مقامی و نیک جائی یافت

نعمت الله ز خویش فانی شد
جاودان زان فنا بقائی یافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.