۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۳

چشم ما روشن به نور او بود
این چنین چشم خوشی نیکو بود

روبروی خویش بنشیند چو ماه
آئینه گر ساده و یک‌رو بود

دل به دریا رفت و ماه در پیش
حال دریا عاقبت تا چو شود

عشق سرمست او می‌نوشد مدام
عقل مخمور و بگفت و گو بود

هر که باشد بندهٔ سلطان ما
بر در او پادشه انجو بود

از ازل یاری که دارد دولتی
تا ابد دایم به جست و جو بود

نعمت‌الله میر سرمستان ما است
میر میران نزد او میرو بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.