۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۷

آن چنان ذاتی نهان اندر صفت پیدا بود
جامع ذات و صفاتش نزد ما اسما بود

ز آفتاب حسن او عالم منور شد تمام
همچنان روشن بود مجموع عالم تا بود

نزد ما موج و حباب و قطره و دریا یکیست
بحر می داند که او با ما درین دریا بود

ما چنین تشنه به هر سو می دویم از بهر آب
ای عجب آبی که ما جوئیم عین ما بود

آن یکی در هر یکی کرده تجلی لاجرم
هر یکی در ذات خود یکتای بی همتا بود

فی المثل یک دایره این شکل عالم فرض کن
حق محیط و نقطه روح و دایره اشیا بود

مجلس عشقست و سید مست و ساقی در حضور
جنت است و هم لقاگر بایدت اینجا بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.