۲۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۸

کون جامع جامع اسما بود
مظهر او مجمع اشیاء بود

آفتابی تافته بر آینه
نور او زان نور مه سیما بود

در ازل رندی که با ما باده خورد
همچنان مست است و باشد تا بود

ما ز دریائیم و دریا عین ما
این کسی داند که او از ما بود

جام می در دور و ساقی در حضور
مجلس ما جنت المأوا بود

چشم عالم روشنست از نور او
دیده ای بیند که او بینا بود

نعمت الله در همه عالم یکی است
لاجرم یکتای بی همتا بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.