هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و وصال با معشوق سخن میگوید. او از تلاشهای خود برای رسیدن به این وصال و نارضایتی معشوق از این تلاشها میگوید. معشوق از او میخواهد که به عمق عشق برود و از خود بگذرد. شاعر نیز به این درک میرسد که رهایی از دنیا به معنای رهایی از خود نیست و این رهایی کامل هنوز محقق نشده است. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که دنیا دامی است که حتی بزرگان را نیز به دام میاندازد و از گفتن بیشتر خودداری میکند.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رهایی از خود و دام دنیا ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۲۰۲۸
گر چه بَسی نِشَستم در نارْ تا به گَردن
اکنون در آبِ وَصلَمْ با یار تا به گَردن
گفتم که تا به گَردنْ در لُطفهات غَرقَم
قانع نگشت از من دِلْدار تا به گَردن
گفتا که سَر قَدَم کُن، تا قَعْرِ عشقْ میرو
زیرا که راست نایَد این کار تا به گَردن
گفتم سَرِ من ای جان نَعلینِ توست، لیکِن
قانِع شو ای دو دیده این بار تا به گَردن
گفتا تو کم زِ خاری، کَزْ اِنْتِظارِ گُلها
در خاک بود نُه مَهْ، آن خار تا به گَردن
گفتم که خار چِبْوَد؟ کَزْ بَهرِ گُلْسِتانَت
در خونْ چو گُل نِشَستم بسیار تا به گَردن
گفتا به عشقْ رَستی، از عالَمِ کَشاکَش
کان جا هَمیکَشیدی بیگار تا به گَردن
رَستی زِ عالَم امّا، از خویشتن نَرَستی
عار است هستیِ تو، وین عار تا به گَردن
عَیّاروار کم نِهْ تو دام و حیله کَم کُن
در دامِ خویش مانَد عَیّار تا به گَردن
دامی است دامِ دنیا، کَزْ وِیْ شَهان و شیران
ماندند چون سگ اَنْدَر مُردار تا به گَردن
دامی است طُرفهتَر زین، کَزْ وِیْ فُتاده بینی
بیعقل تا به کَعْب و هُشیار تا به گَردن
بس کُن زِ گفتن آخِر، کان دَمْ بُوَد بُریده
کَزْ تاسه نَبْوَد آخِر گُفتار تا به گَردن
اکنون در آبِ وَصلَمْ با یار تا به گَردن
گفتم که تا به گَردنْ در لُطفهات غَرقَم
قانع نگشت از من دِلْدار تا به گَردن
گفتا که سَر قَدَم کُن، تا قَعْرِ عشقْ میرو
زیرا که راست نایَد این کار تا به گَردن
گفتم سَرِ من ای جان نَعلینِ توست، لیکِن
قانِع شو ای دو دیده این بار تا به گَردن
گفتا تو کم زِ خاری، کَزْ اِنْتِظارِ گُلها
در خاک بود نُه مَهْ، آن خار تا به گَردن
گفتم که خار چِبْوَد؟ کَزْ بَهرِ گُلْسِتانَت
در خونْ چو گُل نِشَستم بسیار تا به گَردن
گفتا به عشقْ رَستی، از عالَمِ کَشاکَش
کان جا هَمیکَشیدی بیگار تا به گَردن
رَستی زِ عالَم امّا، از خویشتن نَرَستی
عار است هستیِ تو، وین عار تا به گَردن
عَیّاروار کم نِهْ تو دام و حیله کَم کُن
در دامِ خویش مانَد عَیّار تا به گَردن
دامی است دامِ دنیا، کَزْ وِیْ شَهان و شیران
ماندند چون سگ اَنْدَر مُردار تا به گَردن
دامی است طُرفهتَر زین، کَزْ وِیْ فُتاده بینی
بیعقل تا به کَعْب و هُشیار تا به گَردن
بس کُن زِ گفتن آخِر، کان دَمْ بُوَد بُریده
کَزْ تاسه نَبْوَد آخِر گُفتار تا به گَردن
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.