۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۵

عقل چندان که خود بیاراید
در نظر هیچ خوب ننماید

خاکساری است آبرویش نیست
با دم سرد باده پیماید

بستهٔ او مشو که حیف بود
کار عاشق ز عقل نگشاید

کشتهٔ عشق شو چو زنده دلان
گر تو را عمر جاودان باید

هر که با عاشقی شود همدم
از دم او دمی بیاساید

به عدم عالمی رود ز وجود
به وجود جدید باز آید

نعمت الله جان به جانان داد
خوش بود گر قبول فرماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.