۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۸

دولت عشق به هر بی سر و پائی نرسد
پادشاهی دو عالم به گدائی نرسد

نرسد در حرم کعبهٔ وصل محبوب
هر محبی که بر او جور و جفائی نرسد

نوش کن دُردی دردش که دوای جانست
دُردی درد نخورده به دوائی نرسد

می روم بردر میخانه که خوش بنشینم
دارم امید که آن جام بلائی نرسد

بینوایان درش گنج بقا یافته اند
بینوائی نکشیده ، به نوائی نرسد

برو ای عقل مگو عشق چرا کرد چنین
پادشاه است و بر او چون و چرائی نرسد

هر که او بندگی پیر خرابات نکرد
به سر سید عالم که به جائی نرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.