۲۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۲۸

بیا به دیدهٔ ما روی یار ما بنگر
بیا به نور خدا پرتوی خدا بنگر

بیا و دُردی دردش ز دست ما برکش
بیا به درد دل و آن گهی دوا بنگر

نظر ز غیر فروبند و چشم دل بگشا
به مردمی نظری کن خوشی بیا بنگر

بیا بیا که تو بیگانه نیستی از ما
به آشنائی ما رو در آشنا بنگر

توئی و وعدهٔ فردا و روی او دیدن
ببین به چشم من امروز حالیا بنگر

اگر تو آینهٔ دل زدوده ای به صفا
نگاه کن تو در آئینه و مرا بنگر

چو سید ار تو ندیدی جمال او به یقین
بیا به دیدهٔ ما در جمال ما بنگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.