۲۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۲

بیا با یوسف کنعان به سر بر
چو ما با او در این زندان به سر بر

به دلبر دل سپار و جان به جانان
خوشی در خدمت جانان به سر بر

چه گردی گرد اغیاران شب و روز
به جز یاران و با یاران به سر بر

برابر دار تا سردار گردی
به سرداری به سرداران به سر بر

به سوی ما بیا و آب و جو
درین دریای بی پایان به سر بر

دمی با زاهد مخمور بنشین
بیا با میر سرمستان به سر بر

خرابات است و ساقی نعمت الله
توهم با سید رندان به سر بر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.