۲۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۷

عاشق و رندیم و شاهد در نظر
دائما مستیم و از خود بی خبر

چشم ما بینا به نور روی اوست
روشن است در دیدهٔ اهل نظر

با خودی خود کجا یابی خدا
گر خدا خواهی تو از خود درگذر

جز یکی دیگر نباشد در شمار
آن یکی را در هزاران می شمر

گر نمی خواهی که بینی حسن او
آینه بردار و خود را می نگر

بسته ام زنار زلفش در میان
لاجرم در خدمتش بسته کمر

ز آفتاب سید هر دو سرا
می نماید نعمت الله چون قمر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.