هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از مولانا جلالالدین بلخی است که در آن شاعر از عشق، دیوانگی، فتنه، و رستاخیز سخن میگوید. او از دلهای سوخته، اسرار باغ جهان، و عشق به معشوق صحبت میکند و به مفاهیمی مانند صبر، عقل، و خرابات اشاره میکند. در نهایت، شاعر از رهایی و شکرگزاری برای رسیدن به عشق و صحت روحی سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند دیوانگی و فتنه نیاز به بلوغ فکری و تجربهی بیشتر برای درک کامل دارند.
غزل شمارهٔ ۲۰۶۴
باز فروریخت عشق، از دَر و دیوارِ من
باز بِبُرّید بَند، اُشتُرِ کین دارِ من
بارِ دِگَر شیرِعشق، پَنجهٔ خونین گُشاد
تشنهٔ خون گشت باز، این دلِ سگسارِ من
باز سَرِ ماه شُد، نوبَتِ دیوانگیست
آه که سودی نکرد، دانشِ بسیارِ من
بارِ دِگَر فِتْنه زاد، جَمْرهٔ دیگر فُتاد
خوابِ مرا بَست باز، دِلْبَرِ بیدارِ من
صبرِ مرا خواب بُرد عقل مرا آب برد
کارِ مرا یار بُرد، تا چه شود کارِ من
سِلْسِلهٔ عاشقانْ با تو بگویم که چیست
آنک مُسَلْسَل شود طُرّهٔ دِلْدارِ من
خیز، دِگَربار خیز، خیز که شُد رَسْتخیز
مایهٔ صد رَسْتخیز، شورِ دِگَربارِ من
گَر زِ خَزانْ گُلْسِتان، چون دلِ عاشق بِسوخت
نَکْ رُخِ آن گُلْسِتان، گُلْشَن و گُلْزارِ من
باغِ جهانْ سوخته، باغِ دلْ اَفْروخته
سوخته اَسْرارِ باغ، ساخته اسرارِ من
نوبَتِ عِشرَت رَسید، ای تَنِ مَحْبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من
پیرِ خَرابات هین، از جِهَتِ شُکرِ این
رو گِروِ میْ بِنِه خِرقه و دَستارِ من
خِرقه و دَستار چیست؟ این نه زِدونْ هِمَّتیست؟
جان و جهانْ جرعهییست از شَهِ خَمّارِ من
دادِ سُخَن دادَمی، سوسَنِ آزادَمی
لیک زِ غَیرت گرفت دلْ رَهِ گفتارِ من
شُکر که آن ماه را هر طَرَفی مُشتریست
نیست ز دَلّالِ گفت رونَقِ بازارِ من
عَربَدهٔ قال نیست، حاجَتِ دَلّال نیست
جَعفرِ طَرّار نیست جَعفرِ طَیّارِ من
باز بِبُرّید بَند، اُشتُرِ کین دارِ من
بارِ دِگَر شیرِعشق، پَنجهٔ خونین گُشاد
تشنهٔ خون گشت باز، این دلِ سگسارِ من
باز سَرِ ماه شُد، نوبَتِ دیوانگیست
آه که سودی نکرد، دانشِ بسیارِ من
بارِ دِگَر فِتْنه زاد، جَمْرهٔ دیگر فُتاد
خوابِ مرا بَست باز، دِلْبَرِ بیدارِ من
صبرِ مرا خواب بُرد عقل مرا آب برد
کارِ مرا یار بُرد، تا چه شود کارِ من
سِلْسِلهٔ عاشقانْ با تو بگویم که چیست
آنک مُسَلْسَل شود طُرّهٔ دِلْدارِ من
خیز، دِگَربار خیز، خیز که شُد رَسْتخیز
مایهٔ صد رَسْتخیز، شورِ دِگَربارِ من
گَر زِ خَزانْ گُلْسِتان، چون دلِ عاشق بِسوخت
نَکْ رُخِ آن گُلْسِتان، گُلْشَن و گُلْزارِ من
باغِ جهانْ سوخته، باغِ دلْ اَفْروخته
سوخته اَسْرارِ باغ، ساخته اسرارِ من
نوبَتِ عِشرَت رَسید، ای تَنِ مَحْبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من
پیرِ خَرابات هین، از جِهَتِ شُکرِ این
رو گِروِ میْ بِنِه خِرقه و دَستارِ من
خِرقه و دَستار چیست؟ این نه زِدونْ هِمَّتیست؟
جان و جهانْ جرعهییست از شَهِ خَمّارِ من
دادِ سُخَن دادَمی، سوسَنِ آزادَمی
لیک زِ غَیرت گرفت دلْ رَهِ گفتارِ من
شُکر که آن ماه را هر طَرَفی مُشتریست
نیست ز دَلّالِ گفت رونَقِ بازارِ من
عَربَدهٔ قال نیست، حاجَتِ دَلّال نیست
جَعفرِ طَرّار نیست جَعفرِ طَیّارِ من
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.