۲۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۹۶

منم که عاشق دیدار یار خود باشم
منم که والهٔ زلف نگار خود باشم

منم که سیدم و بندهٔ خداوندم
منم که دانه و دام شکار خود باشم

منم چو پرده و جانم امیر پرده نشین
منم که میر خود و پرده دار خود باشم

به هر کنار که باشم از این میان به یقین
چو نیک بنگرم اندر کنار خود باشم

به گرد کوه و بیابان دگر نخواهم گشت
به کنج دل روم و یار غار خود باشم

چرا جفا کشم از هر کسی درین غربت
به شهر خود روم و شهریار خود باشم

به غیر عشق مرا نیست کاری و باری
از آن مدام پی کار و بار خود باشم

از آنکه عاشق و معشوق نعمةاللهم
به گرد کار خود و کردگار خود باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.