۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۰۹

من ترک می و صحبت رندان نتوانم
از جان گذرم وز سر جانان نتوانم

گوئی که برو توبه کن از باده پرستی
زنهار مگو خواجه که من آن نتوانم

بی زاهد و بی صومعه عمری بتوان بود
لیکن نفسی بی می و مستان نتوانم

صدخانه توانم که به یک دم بگذارم
ترک در میخانهٔ رندان نتوانم

با عشق در افتادم و تدبیر ندارم
در درد گرفتارم و درمان نتوانم

راز دل و دلدار نخواهم که بگویم
اما چه توان کرد چو پنهان نتوانم

با سید رندان خرابات حریفم
منکر شدن حال حریفان نتوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.