۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۸۸

بِبُردی دِلَم را، بدادیِ به زاغان
گرفتم گِروگانْ خیالَت به تاوان

دَرآیی، دَرآیم، بِگیری، بِگیرم
بگویی، بِگویم عَلاماتِ مَستان

نَشایَد، نَشایَد سِتَم کرد با من
برایِ گَریبان دَریدن زِ دامان

بیاور، بیاور شَرابی که گفتی
مگو که نگفتم، مَرَنجان، مَرَنجان

شَرابی، شُرابی که دلْ جمع گردد
چو دلْ جمع گردد، شود تَنْ پَریشان

نخواهم، نخواهم شَرابی بَهایی
از آن بَحْر بُگشا شَرابِ فراوان

زِ تو باده دادن، زِ من سَجده کردن
زِ من شُکر کردن، زِ تو گوهراَفْشان

چُنانم کُن ای جان که شُکرم نَمانَد
وظیفه بِیَفزا دو چندان، سه چندان

بِجوشان، بِجوشان شَرابی زِ سینه
بَهاری بَرآوَر از این بَرگ ریزان

خَرابَم کُن ای جان که از شهرِ ویران
خَراجی نَجویَد نه دیوان نه سُلطان

خَمُش باش ای تَن که تا جان بگوید
علی میر گردد، چو بُگْذشت عُثمان

خَمُش کردم ای جان بگو نوبَتِ خود
تویی یوسُفِ ما، تویی خوبِ کَنْعان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.