۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۵۴

تا مجرد از دل و از جان شدیم
همنشین و همدم جانان شدیم

همچو قطره بهر یک دردانه ای
غرقهٔ دریای بی پایان شدیم

از خیال روی یار خویشتن
همچو زلفش بی سر و سامان شدیم

تا که پیدا شد جمال عشق دوست
ما به خود در خود ز خود پنهان شدیم

جان و دل در کار عشقش باختیم
لاجرم ما جمله تن چون جان شدیم

از برای گنج عشقش روز و شب
ساکن کنج دل ویران شدیم

تا خبر از زلف و رویش یافتیم
بی خبر از کفر و از ایمان شدیم

گرد نقطه مدتی گشتیم ما
نقطهٔ پرگار این دوران شدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.